.
تراژدی این نیست که تنها باشی، بلکه این است که نتوانی تنها باشی.
.
کفش طلحک را از مسجد دزدیده بودند و به دهلیز کلیسا انداخته. طلحک میگفت: سبحان الله! من خودم مسلمانم و کفشم ترساست.
.
.
پ. ن روزگار ما هم شده حکایت طلحک. خودمون اینجا.. دلمون اونجا..
خودم را مجرم میدانم وقتی به تمام آن چیزهایی فکر میکنم که آدم از دیگران یاد میگیرد تا خوشبخت باشد و تازه خوشبخت هم نباشد.
.
.پ. ن ربی زدنی علما و حکما و ألحقنی بالصالحین
چه کسی بر ما شهادت خواهد داد؟ آثارمان؟ افسوس! چه کسی؟ هیچکس. هیچکس. مگر دوستانی که ما را در لحظهی لطف و عطا دیدهاند، لحظهای که قلب به طور کامل، خودش را وقف دیگری میکند. یعنی آنهایی که ما را دوست میدارند... ولی عشق ساکت است: هر انسانی، ناشناخته از این جهان میرود.
.
.
آ. کامو
"نمیتوانم بگویم که از انتقاد ناراحت نمیشوم یا برایم مهم نیست...فقط راهِ دور زدن را یاد گرفتهام: لبخند ...علی رغم خستگی ام...این کار به نظرم زیبا می آید. آدمهای دور و برم گاهی آزرده و گاهی شرمنده میشوند...رفتار من مستحق مجازات است..اعتراف میکنم ..آنها رفتار جوانمردانه ای دارند و من آنها را ستایش میکنم".
جایی هست/ که آنجا/ آرام/ آرام تر از همیشه/ دستخوش نگاه و سکوت میشوم...
.
.
پ. ن